یه سلام به سلامتی همه ی اونایی که ما رو همینجوری دوس دارن وگرنه از ما بهترونو همه دوس دارن .
چطورین ؟؟ خوبین ؟؟ الحمدلله منم خوبم قاچاقی یه نفسی میکشم .
خدایا شکرت که هر روز میتونم بخندم و شاد باشم 
بریم سر اصل مطلب تا بگم امروز چی شد .
با توجه به اینکه میگن گلچین روزگار عجب خوش سلیقه است . همش نگرانم بخدا !!
ساعت 1 رفتم مدرسه بابام گفت کی بیام دنبالت ؟؟ گفتم نمیدونم خودم میام مغازه گفت باشه و رفت . بعد امتحان با بچه ها تو حیاط یکم نشستم گفتم بچه ها من میرم خونه ادبیت بخونم . همه اعتراض کردن که نیم ساعت دیگه بشین بابات میاد دنبالت گفتم نه میرم خودم .
قدم زنان راه افتادم سمت مغازه . بابام دم مغازه بود با یه اقاهه که دوستش بود . سلام دادم بهشون بابام سوییچ ماشینو داد به دوستش گفت این دختر مارو تا خونه برسون بی زحمت . مرده رو نمیشناختم . جوونم نبود که دل ادم خوش شه . رفتم سوار ماشین شدم . ماشینو ورشن کرد . راهنما زد اومد تو خیابون . من نمیدونم مردا چرا از رانندگی خانوما ایراد میگیرن در صورتی که خودشونم همچین حرفه ای نیستن ؟ به جان خودم چند بار میخواستم به مرده بگم حاج اقا بی زحمت بزارین من پشت فرمون بشینم شاید سالم رسیدیم خونه . حالا از طرز رانندگیش بگم . با دنده یک تا خونه اومد (!!!!) من پشت ماشین نشسته بودم جلو دهنمو گرفته بودم که نخندم . سر چهار راه میومد وسط چهار راه یهو ترمز میکرد من از همون پشت پرت میشدم تو شیشه جلو . دل و رودم در اومد تا رسیدم خونه . جالب اینجاست نمیدونست بوق ماشین کجاست . میخواستم سرمو از ماشین برون کنم خودم بوق بزنم . وقتی میخواست دنده رو عوض کنه دنده رو نیگا میکرد ماشین میرفت تو جدول ! من تا خونه صلوات میفرستادم که سالم برسم . ماشین با ماشین ما 10 متر فاصله داشت همچین ترمز میگرفت انگار نزدیکه بخوره بهش . با هزار بد بختی منو تا خونه رسوند . وقتی میخواست بپیچه تو کوچه نتونست همون سر کوچه منو پیاده کرد من رفتم . وسط کوچه غش کرده بودم از خنده . همسایه ها رد میشدن همچین نگام میکردن که نگو ابروم رفت همه فک میکردن خل شدم . ولی اشکال نداره همین که سالم رسیدم به همه چی می ارزه حتی به اینکه همه فک کنن خل شدم
شب که بابام اومد خونه گفتم بابا این کی بود منو باهاش فرستادی ؟؟ گفت چطور اخه رفت و برگشتش خیلی طول کشید . گفتم بابا نبودی من تا خونه رسیدم یه قران ختم کردم . همچین ترمز میگرفت که من با سر میرفتم تو شیشه جلو ! خلاصه واسه بابام تعریف کردم کلی خندید گفت خودشم ماشین داره امروز اومد ماشینو اونور خیابون پارک کرد بهش گفتم بیارش اینور ماشینو گفت نه من نمیتونم از فلکه دور بزنم !!
تو یه کلام بخوام بگم : « من امروز مرگو با چشای خودم دیدم !!! »
این از این !
من برم درسمو بخونم فردا امتحان دارم .
اینم بگم تا یادم نرفته .
وقتی اورجینال به دنیا اومدی ... حیفه کپی از دنیا بری ... خودت باش !
تا اپ بعدی
یاعلی
نظرات شما عزیزان:
salar irani 
ساعت22:46---14 دی 1390
سلام سایه خانوم وبلاگ جالبی دارین.gif)
منو یادتونه که
amirali 
ساعت13:11---13 دی 1390
amirali
سلام
این دوست بابات چه آدم باحالی بوده
چه جوری گواهینامه گرفته من نمیدونم
بگذریم
وبلاگت بسیار زیبا هست
اگه منت بذاری یه سری به ما بزنی
خیلی خوشحال میشم
عسل 
ساعت7:37---12 دی 1390
سلام بالاخره شد بيام
خوشحالم به روزي
اما هواي درساتم داشته باش
طلا 
ساعت23:54---11 دی 1390
.gif)
بابا یه بارم که شده سوتی های خودتو بنویس...
طلا 
ساعت23:53---11 دی 1390
.gif)
بابا یه بارم که شده سوتی های خودتو بنویس...
طلا 
ساعت23:53---11 دی 1390
.gif)
بابا یه بارم که شده سوتی های خودتو بنویس...
محمد شاهرخی 
ساعت14:33---11 دی 1390
از وبلاگت دیدن کردم وبتاگ خوبی بود بازم به وبلاگ من سر بزن
arezoo 
ساعت13:18---11 دی 1390
به روزها دل مبند ، روزها به فصل که میرسند ، رنگ عوض میکنند
با شب بمان ، شب گرچه تاریک است ، لیکن همیشه یک رنگ است . . .
|