دو قلوهای افسانه ای

دو قلوهای افسانه ای

کاش میشد لحظه ها را پس میگرفت !

منوي اصلي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 86
بازدید کل : 40134
تعداد مطالب : 13
تعداد نظرات : 122
تعداد آنلاین : 1




یه خاطره به یاد موندنیه دیگه تو این وب ثبت شد

یه سلام به  سلامتی همه ی اونایی که ما رو همینجوری دوس دارن وگرنه از ما بهترونو همه دوس دارن .

چطورین ؟؟ خوبین ؟؟ الحمدلله منم خوبم قاچاقی یه نفسی میکشم .

خدایا شکرت که هر روز میتونم بخندم و شاد باشم

بریم سر اصل مطلب تا بگم امروز چی شد .

با توجه به اینکه میگن گلچین روزگار عجب خوش سلیقه است . همش نگرانم بخدا !!

ساعت 1 رفتم مدرسه بابام گفت کی بیام دنبالت ؟؟ گفتم نمیدونم خودم میام مغازه گفت باشه و رفت . بعد امتحان با بچه ها تو حیاط یکم نشستم گفتم بچه ها من میرم خونه ادبیت بخونم . همه اعتراض کردن که نیم ساعت دیگه بشین بابات میاد دنبالت گفتم نه میرم خودم .

قدم زنان راه افتادم سمت مغازه . بابام دم مغازه بود با یه اقاهه که دوستش بود . سلام دادم بهشون بابام سوییچ ماشینو داد به دوستش گفت این دختر مارو تا خونه برسون بی زحمت . مرده رو نمیشناختم . جوونم نبود که دل ادم خوش شه . رفتم سوار ماشین شدم . ماشینو ورشن کرد . راهنما زد اومد تو خیابون . من نمیدونم مردا چرا از رانندگی خانوما ایراد میگیرن در صورتی که خودشونم همچین حرفه ای نیستن ؟ به جان خودم چند بار میخواستم به مرده بگم حاج اقا بی زحمت بزارین من پشت فرمون بشینم شاید سالم رسیدیم خونه . حالا از طرز رانندگیش  بگم . با دنده یک تا خونه اومد (!!!!) من پشت ماشین نشسته بودم جلو دهنمو گرفته بودم که نخندم . سر چهار راه میومد وسط چهار راه یهو ترمز میکرد من از همون پشت پرت میشدم تو شیشه جلو . دل و رودم در اومد تا رسیدم خونه . جالب اینجاست نمیدونست بوق ماشین کجاست  . میخواستم سرمو از ماشین برون کنم خودم بوق بزنم . وقتی میخواست دنده رو عوض کنه دنده رو نیگا میکرد ماشین میرفت تو جدول ! من تا خونه صلوات میفرستادم که سالم برسم . ماشین با ماشین ما 10 متر فاصله داشت همچین ترمز میگرفت انگار نزدیکه بخوره بهش . با هزار بد بختی منو تا خونه رسوند . وقتی میخواست بپیچه تو کوچه نتونست همون سر کوچه منو پیاده کرد من رفتم . وسط کوچه غش کرده بودم از خنده . همسایه ها رد میشدن همچین نگام میکردن که نگو ابروم رفت همه فک میکردن خل شدم . ولی اشکال نداره همین که سالم رسیدم به همه چی می ارزه حتی به اینکه همه فک کنن خل شدم

شب که بابام اومد خونه گفتم بابا این کی بود منو باهاش فرستادی ؟؟ گفت چطور اخه رفت و برگشتش خیلی طول کشید . گفتم بابا نبودی من تا خونه رسیدم یه قران ختم کردم . همچین ترمز میگرفت که من با سر میرفتم تو شیشه جلو ! خلاصه واسه بابام تعریف کردم کلی خندید گفت خودشم ماشین داره امروز اومد ماشینو اونور خیابون پارک کرد بهش گفتم بیارش اینور ماشینو گفت نه من نمیتونم از فلکه دور بزنم !!

تو یه کلام بخوام بگم : « من امروز مرگو با چشای خودم دیدم !!! »

این از این !

من برم درسمو بخونم فردا امتحان دارم .

اینم بگم تا یادم نرفته .

وقتی اورجینال به دنیا اومدی ... حیفه کپی از دنیا بری ... خودت باش !

تا اپ بعدی

یاعلی



نظرات شما عزیزان:

salar irani
ساعت22:46---14 دی 1390
سلام سایه خانوم وبلاگ جالبی دارین
منو یادتونه که


مرتضی جون
ساعت19:58---13 دی 1390
گاهی باران همه ی دغدغه اش بارش نیست"گاهی از غصه ی تنها شدنش می بارد...!

سلام گل دخترای مهربون
خووووووووووووووووووووووووووو ووبین
مرسی از دعوتت...مرسی سایه جان
همیشه بهاری باشی


amirali
ساعت13:11---13 دی 1390
amirali
سلام
این دوست بابات چه آدم باحالی بوده
چه جوری گواهینامه گرفته من نمیدونم
بگذریم
وبلاگت بسیار زیبا هست
اگه منت بذاری یه سری به ما بزنی
خیلی خوشحال میشم


امیر
ساعت17:46---12 دی 1390
سلاممممممممم ایوللللللللل

خدایی خوشممممم اومد

برای تبادل لینک خبرم کن


shadi
ساعت13:59---12 دی 1390
سلامممم اجی عربیو دیگه اره اگه خدا بخواد 10 رو میشم زبان فارسیو امروز دادم واییییییی چقدر سوالاس سخت میدن از عربیو بقیه درسا ام پیچیده تره اه اجی باشه همون چتی که گفتی فقط زمانو ساعتشو اینا رو بهم بگو قربونت من برم فعلا که سیمکم درد میکنه

عسل
ساعت7:37---12 دی 1390
سلام بالاخره شد بيام
خوشحالم به روزي
اما هواي درساتم داشته باش


طلا
ساعت23:54---11 دی 1390

بابا یه بارم که شده سوتی های خودتو بنویس...


طلا
ساعت23:53---11 دی 1390

بابا یه بارم که شده سوتی های خودتو بنویس...


طلا
ساعت23:53---11 دی 1390

بابا یه بارم که شده سوتی های خودتو بنویس...


امیر
ساعت20:46---11 دی 1390
سلام ابجی های دوقلو
مرسی که خبر م کردین خوبم مرسی شما ها خوبین؟
خیلی باحال بود عجب بابا خیلی باحالی خوشم میاد حرف دلت را میگی ها
وای خدا جون چه جوری گواهی نامه گرفته پس ؟!احتمالا همون صلوات فرستادنت به دادت رسیده دفعه بعدی به نظرم با هر چیز دیگه بیا غیر از دوستای بابات امنیتش بیشترهمرسی لذت بردم


shadi
ساعت20:05---11 دی 1390
سلامممم ابجی گل خودم ببخش دیر اومدم امتحون داشتم خوبییی اجی؟؟؟؟ چیکار میکنی ابجی مواظب باشدیگه دیگه با اون راننده نیا خدا رو شکر چیزی نشد امتحان عربیمو دادم خدا کنه 10 شم راستی چه جمله های باحالی مینویسی اورجینال به دنیا میای کاری نکن کپی از دنیا بری و سعی کن خودت باشی با اون جمله اگه الان گریه کنی یا بخندی میگذره یا بخند و جمله های دیگت حالا من بگمممممممم: مهم نیست که چند بهار زندگی کنی مهم اینکه بهاری زندگی کنیD اجی تو وب پارتی مگه میشه دوشتام بجزئ 1 و 2 نفر خبر ندارن از وبم موافقیم بلیم یه چت رومی فعلا باییییییی مواظب خودت باش گلی

محمد شاهرخی
ساعت14:33---11 دی 1390
از وبلاگت دیدن کردم وبتاگ خوبی بود بازم به وبلاگ من سر بزن

arezoo
ساعت13:18---11 دی 1390
به روزها دل مبند ، روزها به فصل که میرسند ، رنگ عوض میکنند





با شب بمان ، شب گرچه تاریک است ، لیکن همیشه یک رنگ است . . .




نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نويسنده: سایه تاريخ: شنبه 10 دی 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

روزگارا ! که چنین سخت به من میگیری . با خبر باش که پژمردن من اسان نیست ! گرچه دلگیر تر از دیروزم . گرچه فردای غم انگیز مرا میخواند . لیک باور دارم ، دلخوشی ها کم نیست زندگی باید کرد ... ***** سلام سایه و حدیث هستیم . دخترای فوق العاده خوبی هستیم فقط یه کوچولو شیطونیم مرسی که از وبمون دیدن کردین نظر میزارین ادرس بزارین چون ما علم غیب نداریم همین دیگه فعلا

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to 2gholoohaye-afsaneai.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com